سرمشق قرار دادن. الگو گرفتن. قدوه و پیشوا کردن. (یادداشت مؤلف) : زندگانی چگونه باید کرد چه کسان را نمونه باید کرد؟ اوحدی. ، تباه کردن. زشت کردن: ونجنک را همی نمونه کند در گلستان به زلف ونجنکی. خسروی. ، نامزد کردن. (یادداشت مؤلف) : چون به نام خودش نمونه کند چون خودش زشت و باشگونه کند. سنائی. ، در تداول، اندکی به قصد امتحان از چیزی برگرفتن
سرمشق قرار دادن. الگو گرفتن. قدوه و پیشوا کردن. (یادداشت مؤلف) : زندگانی چگونه باید کرد چه کسان را نمونه باید کرد؟ اوحدی. ، تباه کردن. زشت کردن: ونجنک را همی نمونه کند در گلستان به زلف ونجنکی. خسروی. ، نامزد کردن. (یادداشت مؤلف) : چون به نام خودش نمونه کند چون خودش زشت و باشگونه کند. سنائی. ، در تداول، اندکی به قصد امتحان از چیزی برگرفتن
هدف قرار دادن: کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد. سعدی. دل نشانۀ تیر بلا کن. (مجالس سعدی) ، نشانه رفتن. قراول رفتن: دو تیرانداز چون سرو جوانه ز بهر یکدگر کرده نشانه. نظامی. ، شهره ساختن. علم کردن. رجوع به نشانه و نشانه شدن شود، نامزد کردن. به نام خود کردن. با فرستادن هدیتی - از زیورها و جز آن - علاقه و قصد ازدواج خود را به دختر یا خانوادۀ دختر اظهار کردن: من ترا ز خوبان نشانه کردم. عارف
هدف قرار دادن: کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد. سعدی. دل نشانۀ تیر بلا کن. (مجالس سعدی) ، نشانه رفتن. قراول رفتن: دو تیرانداز چون سرو جوانه ز بهر یکدگر کرده نشانه. نظامی. ، شهره ساختن. علم کردن. رجوع به نشانه و نشانه شدن شود، نامزد کردن. به نام خود کردن. با فرستادن هدیتی - از زیورها و جز آن - علاقه و قصد ازدواج خود را به دختر یا خانوادۀ دختر اظهار کردن: من ترا ز خوبان نشانه کردم. عارف
وارونه کردن. معکوس کردن. زیر و رو کردن: دریده درفش و نگون کرده کوس رخ نامداران شده آبنوس. فردوسی. گسسته لگام و نگون کرده زین بیامد بر پهلوان زمین. فردوسی. ، به خاک افکندن. از پای درافکندن. تباه کردن. سرنگون کردن: فرمان او علامت شاهان کند نگون تدبیر او ولایت شیران کندشکار. فرخی. سالار خانیان را با خیل و با حشم کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار. منوچهری. ، خراب کردن. به خاک افکندن. با خاک یکسان کردن. پست کردن: گوئی که نگون کرده ست ایوان فلک وش را حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان ؟ خاقانی. ، خم کردن. فرودآوردن. کج کردن: نگون کرده ایشان سر از بهرخور توآری به عزت خورش پیش سر. سعدی. - نگون کردن سر تخت، پست کردن. از مقام و رفعت فرودآوردن: وز آن جایگه شد سوی طیسفون سر تخت بدخواه کرده نگون. فردوسی
وارونه کردن. معکوس کردن. زیر و رو کردن: دریده درفش و نگون کرده کوس رخ نامداران شده آبنوس. فردوسی. گسسته لگام و نگون کرده زین بیامد بر پهلوان زمین. فردوسی. ، به خاک افکندن. از پای درافکندن. تباه کردن. سرنگون کردن: فرمان او علامت شاهان کند نگون تدبیر او ولایت شیران کندشکار. فرخی. سالار خانیان را با خیل و با حشم کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار. منوچهری. ، خراب کردن. به خاک افکندن. با خاک یکسان کردن. پست کردن: گوئی که نگون کرده ست ایوان فلک وش را حکم فلک ِ گردان یا حکم فلک گردان ؟ خاقانی. ، خم کردن. فرودآوردن. کج کردن: نگون کرده ایشان سر از بهرخور توآری به عزت خورش پیش سر. سعدی. - نگون کردن سر تخت، پست کردن. از مقام و رفعت فرودآوردن: وز آن جایگه شد سوی طیسفون سر تخت بدخواه کرده نگون. فردوسی
نمودن. اظهار کردن. بازگفتن. شرح دادن: دبیری را همانگه نزد خود خواند سخن های چو زهر از دل برافشاند ز شهر و با همه شاهان نمون کرد که بی دین چون شد و زنهارچون خورد. فخرالدین اسعد
نمودن. اظهار کردن. بازگفتن. شرح دادن: دبیری را همانگه نزد خود خواند سخن های چو زهر از دل برافشاند ز شهر و با همه شاهان نمون کرد که بی دین چون شد و زنهارچون خورد. فخرالدین اسعد
علامت نهادن. علامت گذاشتن. علامت نهادن تا بازجستن آن آسان باشد. (یادداشت مؤلف) : سوی چاهی کو نشانش کرده بود چاه مغ را دام جانش کرده بود. مولوی. ، اثر گذاشتن: علب، نشان کردن رسن بر پهلوی شتر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأثیر. (تاج المصادر بیهقی) ، نشانه قرار دادن با چشم چیزی را در تیراندازی. هدف قرار دادن. (یادداشت مؤلف). نشانه کردن. نشانه گرفتن، امضاء کردن. (یادداشت مؤلف) : محضری معتبر در دعوت مولانا نوشته تمامت علما و شیوخ و قضات و امرا و اعیان بلاد روم علی العموم نشانها کردند و باز به وطن مألوف و مزار والد عزیزش دعوت کردند. (افلاکی) ، نشان کردن بر مکتوب: توقیع. (از یادداشت مؤلف) ، نامزد کردن دختری را. (یادداشت مؤلف)
علامت نهادن. علامت گذاشتن. علامت نهادن تا بازجستن آن آسان باشد. (یادداشت مؤلف) : سوی چاهی کو نشانش کرده بود چاه مغ را دام جانش کرده بود. مولوی. ، اثر گذاشتن: علب، نشان کردن رسن بر پهلوی شتر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأثیر. (تاج المصادر بیهقی) ، نشانه قرار دادن با چشم چیزی را در تیراندازی. هدف قرار دادن. (یادداشت مؤلف). نشانه کردن. نشانه گرفتن، امضاء کردن. (یادداشت مؤلف) : محضری معتبر در دعوت مولانا نوشته تمامت علما و شیوخ و قضات و امرا و اعیان بلاد روم علی العموم نشانها کردند و باز به وطن مألوف و مزار والد عزیزش دعوت کردند. (افلاکی) ، نشان کردن بر مکتوب: توقیع. (از یادداشت مؤلف) ، نامزد کردن دختری را. (یادداشت مؤلف)
نشان گذاشتن علامت گذاشتن، توقیع کردن برنامه و مکتوب، مهر کردن امضا کردن: و تا دست بکار برد پای فرازمین نکرد قلم تا بر کاغذ نهاد قلم در ملک کشید و تا نشان کرد علامت خیر کس ندید، انگشتری یا حلقه برای دختر نامزد خریدن و در انگشت وی کردن بنشانی نامزدی نامزد کردن
نشان گذاشتن علامت گذاشتن، توقیع کردن برنامه و مکتوب، مهر کردن امضا کردن: و تا دست بکار برد پای فرازمین نکرد قلم تا بر کاغذ نهاد قلم در ملک کشید و تا نشان کرد علامت خیر کس ندید، انگشتری یا حلقه برای دختر نامزد خریدن و در انگشت وی کردن بنشانی نامزدی نامزد کردن