جدول جو
جدول جو

معنی نشون هکردن - جستجوی لغت در جدول جو

نشون هکردن
نشانه گرفتن، انتخاب نمودن، علامت گذاری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشانه کردن
تصویر نشانه کردن
هدف تیر قرار دادن، برای مثال کس نیاموخت علم تیر از من / که مرا عاقبت نشانه نکرد (سعدی - ۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
(غَ لَ اُ دَ)
سرمشق قرار دادن. الگو گرفتن. قدوه و پیشوا کردن. (یادداشت مؤلف) :
زندگانی چگونه باید کرد
چه کسان را نمونه باید کرد؟
اوحدی.
، تباه کردن. زشت کردن:
ونجنک را همی نمونه کند
در گلستان به زلف ونجنکی.
خسروی.
، نامزد کردن. (یادداشت مؤلف) :
چون به نام خودش نمونه کند
چون خودش زشت و باشگونه کند.
سنائی.
، در تداول، اندکی به قصد امتحان از چیزی برگرفتن
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ تَ)
هدف قرار دادن:
کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد.
سعدی.
دل نشانۀ تیر بلا کن. (مجالس سعدی) ، نشانه رفتن. قراول رفتن:
دو تیرانداز چون سرو جوانه
ز بهر یکدگر کرده نشانه.
نظامی.
، شهره ساختن. علم کردن. رجوع به نشانه و نشانه شدن شود، نامزد کردن. به نام خود کردن. با فرستادن هدیتی - از زیورها و جز آن - علاقه و قصد ازدواج خود را به دختر یا خانوادۀ دختر اظهار کردن:
من ترا ز خوبان نشانه کردم.
عارف
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ شُ دَ)
وارونه کردن. معکوس کردن. زیر و رو کردن:
دریده درفش و نگون کرده کوس
رخ نامداران شده آبنوس.
فردوسی.
گسسته لگام و نگون کرده زین
بیامد بر پهلوان زمین.
فردوسی.
، به خاک افکندن. از پای درافکندن. تباه کردن. سرنگون کردن:
فرمان او علامت شاهان کند نگون
تدبیر او ولایت شیران کندشکار.
فرخی.
سالار خانیان را با خیل و با حشم
کردی همه نگون و نگون بخت و خاکسار.
منوچهری.
، خراب کردن. به خاک افکندن. با خاک یکسان کردن. پست کردن:
گوئی که نگون کرده ست ایوان فلک وش را
حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان ؟
خاقانی.
، خم کردن. فرودآوردن. کج کردن:
نگون کرده ایشان سر از بهرخور
توآری به عزت خورش پیش سر.
سعدی.
- نگون کردن سر تخت، پست کردن. از مقام و رفعت فرودآوردن:
وز آن جایگه شد سوی طیسفون
سر تخت بدخواه کرده نگون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
نمودن. اظهار کردن. بازگفتن. شرح دادن:
دبیری را همانگه نزد خود خواند
سخن های چو زهر از دل برافشاند
ز شهر و با همه شاهان نمون کرد
که بی دین چون شد و زنهارچون خورد.
فخرالدین اسعد
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ اَ تَ)
علامت نهادن. علامت گذاشتن. علامت نهادن تا بازجستن آن آسان باشد. (یادداشت مؤلف) :
سوی چاهی کو نشانش کرده بود
چاه مغ را دام جانش کرده بود.
مولوی.
، اثر گذاشتن: علب، نشان کردن رسن بر پهلوی شتر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأثیر. (تاج المصادر بیهقی) ، نشانه قرار دادن با چشم چیزی را در تیراندازی. هدف قرار دادن. (یادداشت مؤلف). نشانه کردن. نشانه گرفتن، امضاء کردن. (یادداشت مؤلف) : محضری معتبر در دعوت مولانا نوشته تمامت علما و شیوخ و قضات و امرا و اعیان بلاد روم علی العموم نشانها کردند و باز به وطن مألوف و مزار والد عزیزش دعوت کردند. (افلاکی) ، نشان کردن بر مکتوب: توقیع. (از یادداشت مؤلف) ، نامزد کردن دختری را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هدف (تیر و غیره) قرار دادن: کس نیاموخت علم تیر از من که مرا عاقبت نشانه نکرد. (گلستان. قر. 50)
فرهنگ لغت هوشیار
نشان گذاشتن علامت گذاشتن، توقیع کردن برنامه و مکتوب، مهر کردن امضا کردن: و تا دست بکار برد پای فرازمین نکرد قلم تا بر کاغذ نهاد قلم در ملک کشید و تا نشان کرد علامت خیر کس ندید، انگشتری یا حلقه برای دختر نامزد خریدن و در انگشت وی کردن بنشانی نامزدی نامزد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگون کردن
تصویر نگون کردن
واژگون کردن سرازیر کردن، خم کردن خمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشان کردن
تصویر نشان کردن
((نِ کَ دَ))
علامت گذاشتن، مهر کردن، نامزد کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی معین
چیزی را موردنظر قرار دادن، برگزیدن همسر
فرهنگ گویش مازندرانی
پنهان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیمانه کردن، متر کردن زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
در معامله سود کردن
فرهنگ گویش مازندرانی